چه زود گذشت...
وقتی پارسا خوابیده، ناگهان نگاهش میکنی و فکر میکنی: «این بچه منه! پسر من!» ناگهان جا میخوری از چیزی که داری میبینی. باورت نمیشود این موجود کوچک مچاله شده که توی خواب لبهایش را مثل ماهی تکان میدهد و با ناخنهای کوچکش صورتش را چنگ میاندازد، پسر توست! مگر تو خودت همان دختربچهی پر سر و صدای مدرسهای نیستی؟! پس حالا اینجا چه کار میکنی؟ ماه مهر آمده، مدرسهها باز شده، اما تو... حالا مادری!
نویسنده :
مامان مریم
15:24